باز هم بگویـــم؟


تپش قلـــب تو

باز هم چشم دل دید و دست دل نوشت.....

از آن روز ها...

بله عصر یخبندان...عهد عتیق را میگویم.

از آن روزهایی که کفش شادیم گم شده بود.

بدون کلاف ، دکمه های خالی از صداقت و سعادت را می دوختم، 

به دنبال گمشده ای که روزی موجب بهجت خاطرم بود !

افسوس ، گرفتگی آسمان ، از آمدن ابر های سیاه نومیدی خبر میدهد و دلمردگیم را دامن میزند....

کوچه به کوچه ، خیابان به خیابان ، کوی به کوی ، در پی گنجینه ی صفا و محبت میگردم!

دریغا که بازار دل آزار و دوز و کلک ، داغ تر از خورشید ، پیش روست!

دست های تبه کار قد می کشند....!

برج های باد آورده به همسایگی خدا رسیده اند ....!

جای کلاه با کفش عوض شده.....!

اقلیتی از سیری در حال انفجارند و اکثریتی از گرسنگی به اسکلت پهلو میزنند..!

از بی نوایی ما ، بیگانگان نو نوا گشته اند....!

واژه های رنگارنگ نا آشنا ، بر روی اجناس وطنی ، به ما پوز خند می زنند.....!

ایمان می فروشند و پول می خرند......!

و ناموس........

زنبور های تبعیدی به ییلاق های مصنوعی شکرستان ، کوچانده می شوند.....!

عنکبوتان نغمه سر می دهند و بلبلان تار می بافند......!

قاضیان از روی ظاهر حکم بر باطن میدهند......!

ناکسان این جهان کار نکیر و منکر میکنند.....!

باز هم بگویـــــــم !

میدانم که تو هم میدانی گوینده زیاد است....! شنونده باید باشد.........!

شاید هم رو به روی پنجره نشستی و به قول دوستان اهل فرهنگ و ادب ،

 بی خیالی طی می کنی.....!!!؟؟

البته...

   گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی ماست            آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

  



نوشته شده در شنبه 20 فروردين 1390برچسب:,ساعت 12:3 توسط ممد نبودی ببینی| |


Power By: LoxBlog.Com